چون مردمک دیدهٔ ما گوشه نشین شو در زاویهٔ چشم در آ و همه بین شو گوئی که منم عاشق و معشوق من آنست عشقی به حقیقت تو همانی و همین شو در کوی خرابات گرفتیم مقامی رندانه بیا ساکن این خلد برین شو سریست امانت بر ما جان گرامی گر زانکه امانت طلبی روح امین شو عاشق شو و این عقل رها کن که چنان نیست بشنو سخن عاشق سرمست و چنین شو گر آتش عشقش به تو نوری بنماید اندیشه مکن نور خدایست قرین شو با سید سرمست قدم نه به خرابات می نوش و چو چشم خوش او عین یقین شو شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47313