درآمد ترک سرمستی که غارت می کند خانه چنان مستست کز مستی نداند خویش بیگانه خراباتست و من سرمست و ساقی جام می بر دست بهشت جاودان ما بود این کنج میخانه ز عشقش آتشی افروخت جان عاشقان را سوخت وجود ما و عشق او مثال شمع و پروانه برو ای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری سخن از غیر میگوئی مرا با غیر پروانه درین بزم ملوکانه نشسته جان و جانانه نشسته جان و جانانه در این بزم ملوکانه اگر جانست حیرانست و گر دل والهٔ عشقست اگر علمست نادانست و گر عقلست دیوانه بیا ای مطرب عشاق و ساز عاشقان بنواز حریف نعمت الله شو بخوان این قول مستانه شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47375