خیالش نقش می بندم به دیده چنین نقش و خیالی خود که دیده به نور اوست روشن دیدهٔ من نظر فرما که بینی نور دیده الفبا خواندم و کردم فراموش خطی بر عالم و آدم کشیده گذشته از وجود و از عدم هم نمانده سیئات و هم حمیده خراباتست و ما مست و خرابیم ز مخموران عالم وارهیده بیا با ما درین دریا و بنشین که دریائیست نیکو آرمیده نگر در آفتاب نعمت الله که در هر ذره ای روشن بدیده شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47387