می تلخی که تلخی‌ها بدو گردد همه شیرین بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین می‌‌‌‌اش هر دم همی‌گوید که آب خضر را درکش رخش هر لحظه می‌گوید که گلزار مخلد بین زبان چرب او کآرد درختانی پر از زیتون لب شیرین او خواند به افسون سورهٔ والتین ایا من عشق خدیه یذیب الف حور العین هواه کاشف البلوی کعسق او یاسین شعاع وجهه یعلو علی شمس الضحی نورا کمال سادة الوافی یفوق الطور فی التمکین فکم من عاشق اردی مقال الحب زر غبا و کم من میت احیا محیاه کیوم الدین همی گوید مگو چیزی، وگر نی هست تمییزی که زنده کردمی هر دم هزاران مرده زین تلقین سکوتی عند احرار، غدا کشاف اسرار وراء الحرف معلوم بیان النور فی التعیین چو می‌گوید بگو حاجت، دهد گوشی بدین امت که او ناگفته دریابد، چو گوش غیب گو آمین سکتنا یا صبا نجد فبلغ انت ما تدری و ترجم ما کتمناه لاهل الحی حتی حین مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4742