همه تقدیر اوست تا دانی همه زان رو نکوست تا دانی جسم و جان را به همدگر می بین بنگر آن مغز و پوست تا دانی گفتهٔ عاشقان به جان بشنو غیر این گفتگوست تا دانی آب باشد یکی و ظرف بسی گر چه مشک و سبوست تا دانی با تو گر ماجرا همی دادم غرضم شستشوست تا دانی جام گیتی نماست در نظرم جسم و جان روبروست تا دانی نعت الله که نور دیدهٔ ماست مظهر لطف اوست تا دانی شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47442