مرید پیر خمارم که دارد این چنین پیری غلام همت عشقم که دارد این چنین میری به ملک دنیی و عقبی خریدم کنج میخانه ازین سودا که من کردم جهانی یافت توفیری اگر رند خراباتم که خم باده می نوشم نه کم شد جرعه ای ز آن می نه من گشتم از او سیری ز جام وحدت ساقی مدامم مست لایعقل حریفان را چو خود سازم نخواهم کرد تقصیری ز دست عشق عقل ما نخواهد برد جان دانم کجا یابد خلاص آخر ضعیف از پنجهٔ شیری بیا ای مطرب عشاق و ساز بینوا بنواز که ما مستیم و تو ساقی ، مکن آخر تو تأخیری طریق نعمت الله رو که یابی زود مقصودت که غیر از راه او دیگر نیابد عاقبت پیری شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47479