ساقی اگر کم شد میات، دستار ما بستان گرو
چون می ز داد تو بود، شاید نهادن جان گرو
بس اکدش و بس کدخدا، کز شور میهای خدا
کردهست اندر شهر ما، دکان و خان و مان گرو
آن شاه ابراهیم بین، کادهم بدستش معرفت
مر تخت را و تاج را، کردهست آن سلطان گرو
بوبکر سر کرده گرو، عمر پسر کرده گرو
عثمان جگر کرده گرو، وان بوهریره انبان گرو
پس چه عجب آید تو را، چون با شهان این میکند
گر زان که درویشی کند از بهر می خلقان گرو
آن شاهد فرد احد یک جرعهیی در بت نهد
در عشق آن سنگ سیه کافر کند ایمان گرو
من مست آن میخانه ام، در دام آن دردانه ام
در هیچ دامی پر خود ننهاده چون مرغان گرو
بهر چه لرزی بر گرو، در کار او جان گو برو
جان شد گرو ای کاشکی گشتی دو صد چندان گرو
خامش، رها کن بلبلی، در گلشن آی و درنگر
بلبل نهاده پر و سر پیش گل خندان گرو
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۳۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4760