دل دی خراب و مست و خوش، هر سو همیافتاد ازو
در گلبنش جان صدزبان، چون سوسن آزاد ازو
دلها چو خسرو از لبش شیرین چو شکر تا ابد
گر یک زمان پنهان شود، نالند چون فرهاد ازو
چون صد بهشت از لطف او، این قالب خاکی نگر
رشک دم عیسی شده، در زنده کردن باد ازو
در طبع همچون گولخن، ناگه خلیفه رو نمود
از روی میر مؤمنان، شد فخر صد بغداد ازو
ای ذوق تسبیح ملک بر آسمان از فر او
چشم و چراغ رهبری، جان همه عباد ازو
جان صد هزاران گرد او، چون انجم، او مه در میان
مست و خرامان میرود، چشم بدان کم باد ازو
شعشاع ماه چارده، از پرتو رخسار او
هم جعدهای عنبرین در طرهٔ شمشاد ازو
گر یک جهان ویرانه شد، از لشکر سلطان عشق
خود صد جهان جان جان شد در عوض بنیاد ازو
گرچه که بیدادی کند، بر عاشقان آن غمزهها
داده جمال و حسن را در هر دو عالم داد ازو
پا برنهادی بر فلک از ناز و نخوت این زمین
کر فهم کردی ذرهیی کین شاه خوبان زاد ازو
عقل از سر گستاخییی، پیشش دوید و زخم خورد
چون دید روح آن زخم را شد در ادب استاد ازو
صد غلغله اندر بتان افتاد و اندر بت گران
تا دستها برداشتند بر چرخ در فریاد ازو
کاخر چه خورشید است این کز چرخ خوبی تافته ست
این آب حیوان چون چنین دریا شد و بگشاد ازو؟
تا بردرید این عشق او پردهی عروس جانها
تا خان و مان بگذاشتند یک عالمی داماد ازو
بر سر نهاده غاشیهی مخدوم شمس الدین کسی
کز بس جمال عزتش جبریل پر بنهاد ازو
زو برگشاید سر خود تبریز و جان بینا شود
تا کور گردد دیدهٔ نادیدهٔ حساد ازو
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۴۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4764