ای تن و جان بندهٔ او، بند شکرخندهٔ او عقل و خرد خیرهٔ او، دل شکرآکندهٔ او چیست مراد سر ما؟ ساغر مردافکن او چیست مراد دل ما؟ دولت پایندهٔ او چرخ معلق چه بود؟ کهنه‌ترین خیمهٔ او رستم و حمزه که بود؟ کشته و افکندهٔ او چون سوی مردار رود، زنده شود مرده بدو چون سوی درویش رود، برق زند ژندهٔ او هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او هیچ نبود و نبود همسر و مانندهٔ او ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند؟ فخر جهان راست که او هست خداوندهٔ او ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشهٔ او ای خنک آن ره که تویی باج ستانندهٔ او عشق بود دلبر ما، نقش نباشد بر ما صورت و نقشی چه بود با دل زایندهٔ او؟ گفت برانم پس ازین من مگسان را ز شکر خوش مگسی را که تویی مانع و رانندهٔ او نقش فلک دزد بود، کیسه نگه دار ازو دام بود دانهٔ او مرده بود زندهٔ او بس کن، اگرچه که سخن سهل نماید همه را در دو هزاران نبود یک کس دانندهٔ او مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4765