سخن عارفان به جان بشنو این چنین گفتم آن چنان بشنو بگذر از کثرت وز وحدت هم بیش و کم را چه می کنی فافهم گر تو فانی شوی بقا یابی خود ازین بی خودی خدا یابی در سراپردهٔ حدوث و قدم خوش بود گر نهی قدم به قدم حال عالم به ذوق اگر دانی آفتاب است و سایه می خوانی سایه و آفتاب بر من و تو خط موهوم می نماید دو خط موهوم اگر براندازی خانه از غیر حق بپردازی همه جا آفتاب تابانست نظری کن ببین که این آنست جوهر است و عَرض همه عالم به وجودند این و آن فافهم زر یکی صورتش هزار نمود سکهٔ سرخ بی شمار نمود ذات او از صفات مستغنی است وز همه کاینات مستغنی است اثر این و آن مجوی آنجا نام چبود نشان مجوی آنجا شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات : شمارهٔ ۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/47739