باده چو هست ای صنم بازمگیر و نی مگو عرضه مکن دو دست تی، پر کن زود آن سبو ای طربون غم شکن، سنگ برین سبو مزن از در حق به یک سبو کم نشده‌‌ست آب جو زان قدحی که ساحران جان به فدا شدند ازان چون کف موسی نبی بزم نهاد و کرد طو فاش بیا و فاش ده، بادهٔ عشق فاش به عید شده‌‌ست و عام را گر رمضانست باش، گو رغم سپید ماخ را، رقص درآر شاخ را وان کرم فراخ را بازگشای تو به تو مهره که درربودهیی، بر کف دست نه دمی وان گروی که برده‌یی، بار دوم ز ما مجو مرده به مرگ پار من، زنده شده زیار من چند خزیده در کفن زنده ازان مسیح خو منکر حشر روز دین، ژاژ مخا، بیا ببین رسته چو سبزه از زمین، سروقدان باغ هو خامش کرده جملگان، ناطق غیب بی‌زبان خطبه بخوانده بر جهان، بی‌نغمات و گفت و گو مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4783