چنگ خردم بگسل، تاری من و تاری تو هین نوبت دل می‌زن، باری من و باری تو در وحدت مشتاقی، ما جمله یکی باشیم اما چو به گفت آییم، یاری من و یاری تو چون احمد و بوبکریم، در کنج یکی غاری زیرا که دویی باشد غاری من و غاری تو در عالم خارستان بسیار سفر کردم اکنون بکش از پایم، خاری من و خاری تو سرمست بخسپ ای دل، در ظل مسیح خود آن رفت که می‌بودیم زاری من و زاری تو من غرقه شدم در زر، تو سجده کنان ای سر بی کار نمی‌شاید، کاری من و کاری تو هر کس که مرا جوید، در کوی تو باید جست گر لیلی و مجنون است باری من و باری تو دزدی که رهی می‌زد، هنگام سیاست شد اکنون بزنیم او را، داری من و داری تو خاموش، که خاموشی فخری من و فخری تو در گفتن و بی‌صبری، عاری من و عاری تو مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4797