آن دلبر عیار جگرخوارهٔ ما کو؟ آن خسرو شیرین شکرپارهٔ ما کو؟ بی صورت او مجلس ما را نمکی نیست آن پر نمک و پر فن و عیارهٔ ما کو؟ باریک شده‌‌ست از غم او ماه فلک نیز آن زهرهٔ بابهرهٔ سیارهٔ ما کو؟ پربسته چو هاروتم و لب تشنه چو ماروت آن رشک چه بابل سحارهٔ ما کو؟ موسی که درین خشک بیابان به عصایی صد چشمه روان کرد ازین خارهٔ ما کو؟ زین پنج حس ظاهر و زین پنج حس سر ده چشمه گشاینده درین قارهٔ ما کو؟ از فرقت آن دلبر دردی‌‌ست درین دل آن داروی درد دل و آن چارهٔ ما کو؟ استارهٔ روز اوست چو بر می‌ندمد صبح گویم که بدم، گوید کاستارهٔ ما کو؟ اندر ظلمات است خضر در طلب آب کان عین حیات خوش فوارهٔ ما کو؟ جان همچو مسیحی است به گهوارهٔ قالب آن مریم بندندهٔ گهوارهٔ ما کو؟ آن عشق پر از صورت بی‌صورت عالم هم دوز ز ما، هم زه قوارهٔ ما کو؟ هر کنج یکی پرغم مخمور نشسته‌ست کان ساقی دریادل خمارهٔ ما کو؟ آن زنده کن این در و دیوار بدن کو؟ وان رونق سقف و در و درسارهٔ ما کو؟ لوامه و اماره به جنگ‌اند شب و روز جنگ افکن لوامه و امارهٔ ما کو؟ ما مشت گلی در کف قدرت متقلب از غفلت خود گفته که گل کارهٔ ما کو؟ شمس الحق تبریز، کجا رفت و کجا نیست وندر پی او آن دل آوارهٔ ما کو؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4800