سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش ازو دل که باشد که نگردد همگی آتش ازو؟ گرد آن حوض همی‌گردی و عاشق شده‌یی چون شدی غرق شکر، رو همه تن می‌چش ازو چون سبوی تو در آن عشق و کشاکش بشکست بر لب چشمه دهان می‌نه و خوش می‌کش ازو عسلی جوشد ازان خم، که نه در شش جهت است پنج انگشت بلیسند کنون هر شش ازو آن چه آب است کزو عاشق پر آتش و باد از هوس همچو زمین خاک شد و مفرش ازو آه عاشق زچه سوزد تتق گردون را؟ زان که می‌خیزد آن آتش و آن آهش ازو شمس تبریز که جان در هوس او بگریست گشت زیبا و دلارام و لطیف و کش ازو مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4845