جان ما را هر نفس، بستان نو گوش ما را هر نفس، دستان نو ماهیانیم اندران دریا که هست روز روزش گوهر و مرجان نو تا فسون هیچ کس را نشنوی این جهان کهنه را برهان نو عیش ما نقد است، وان گه نقد نو ذات ما کان است، وان گه کان نو این شکر خور این شکر، کز ذوق او می‌دهد اندر دهان دندان نو جمله جان شو، ارکسی پرسد تو را تو که‌یی؟ گو، هر زمانی جان نو من زمین را لقمه‌ام، لیکن زمین رویدش زین لقمه صد لقمان نو زرد گشتی از خزان، غمگین مشو در خزان بین تاب تابستان نو مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4852