می‌دوید از هر طرف در جست و جو چشم پر خون، تیغ در کف، عشق او دوش خفته خلق اندر خواب خوش او به قصد جان عاشق، سو به سو گاه چون مه تافته بر بام‌ها گاه چون باد صبا، او کو به کو ناگهان افکند طشت ما زبام پاسبانان درشده در گفت و گو در میان کوی بانگ دزد خاست او بزد زخمی و پنهان کرد رو گرد او را پاسبانی درنیافت کش زبون گشته‌‌ست چرخ تندخو بر سر زخم آمد افلاطون عقل کو نشان‌ها را بداند مو به مو گفت دانستم که زخم دست کیست کوست اصل فتنه‌های تو به تو چون که زخم اوست، نبود چاره‌یی آنچه او بشکافت، نپذیرد رفو از پی این زخم، جان نو رسد جان کهنه دست‌ها از خود بشو عشق شمس الدین تبریزی‌‌ست این کو برون است از جهان رنگ و بو مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4855