این ترک ماجرا زدو حکمت برون نبو یا کینه را نهفتن، یا عفو و حسن خو یا آن که ماجرا نکنی بهر فرصتی یا برکنی ز خویش تو آن کین تو به تو از یار بد چه رنجی؟ از نقص خود برنج کان خصم عکس توست، مپندارشان تو دو از کبر و بخل غیر مرنج و ز خویش رنج زیرا که از دی آمد افسردگی جو زافسردگی غیر نرنجید گرم عشق کندر تموز مردم تشنه‌‌ست برف جو آن خشم انبیا، مثل خشم مادر است خشمی‌‌ست پر ز حلم پی طفل خوب رو خشمی‌‌ست همچو خاک و یکی خاک بر دهد نسرین و سوسن و گل صد برگ مشک بو خاکی دگر بود که همه خار بر دهد هر چند هر دو خاک یکی رنگ بد، عمو در گور مار نیست تو پر مار سله‌یی چون هست این خصال بدت یک به یک عدو در نطفه می‌نگر که به یک رنگ و یک فن است زنگی و هندو است و قریشی با علو اعراض و جسم جمله همه خاک‌هاست بس در مرتبه نگر، که سفول آمد و سمو چون کاسهٔ گدایان هر ذره بر رهش آن را کند پر از زر و در دیگری تسو از نیک بد بزاید، چون گبر زاهل دین وزبد نکو بزاید، از صانعی هو گویی فسوس باشد کز من فسوس خوار صرفه برد، نه خود من صرفه برم ازو این مایه می‌ندانی، کین سود هر دو کون اندر سخاوت است، نه در کسب سو به سو خود را و دوستان را ایثار بخش از آنک بالا دو است حرص تو بی‌پای چون کدو در جود کن لجاج نه اندر مکاس و بخل چون کف شمس دین، که به تبریز کرد طو مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4861