بیار شیشهٔ می، بر گل و کلاه فشان فروغ می به گریبان مهر و ماه فشان ز باغ همت ما زهرخنده می روید به دست ماه بچین و به روی جاه فشان مجاوران حرم را در آستانهٔ عشق غبار ناصیه آشوب بر جباه فشان وکر به مشهد عشق آستین فشان آیی سر قصب بفشان و به خاک راه فشان بسوز گریهٔ من، ای بهشت بر در وصل که مشت شبنم و برگ گلاب شاه فشان کرشمه ای که نگیرم به جیب حسن آرام بسوز پرده ای و در دامن نگاه فشان دمید صبح فنا، دیده باز کن عرفی بسوز دامن دود و به صبحگاه فشان عرفی شیرازی : غزلها : غزل شمارهٔ ۵۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/48675