سیر نیم، سیر نی، از لب خندان تو ای که هزار آفرین بر لب و دندان تو هیچ کسی سیر شد ای پسر از جان خویش؟ جان منی، چون یکی‌‌ست جان من و جان تو تشنه و مستسقی‌ام، مرگ و حیاتم ز آب دور بگردان که من بندهٔ دوران تو پیش کشی می‌کنی، پیش خودم کش تمام تا که برآرد سرم سر ز گریبان تو گرچه دو دستم بخست، دست من آن تو است دست چه کار آیدم بی‌دم و دستان تو؟ عشق تو گفت ای کیا در حرم ما بیا تا نکند هیچ دزد قصد حرمدان تو گفتم ای ذوالقدم حلقهٔ این در شدم تا که نرنجد ز من خاطر دربان تو گفت که هم بر دری واقف و هم در بری خارج و داخل تویی، هر دو وطن آن تو خامش و دیگر مخوان، بس بود این نزل و خوان تا به ابد روم و ترک، برخورد از خوان تو مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4868