پرده بگردان و بزن ساز نو هین، که رسید از فلک آواز نو تازه و خندان نشود گوش و هوش تا ز خرد درنرسد راز نو این بکند زهره که چون ماه دید او بزند چنگ طرب ساز نو خیز سبک رطل گران را بیار تا ببرم شرم ز هنباز نو برجه ساقی طرب آغاز کن وز می کهنه بنه آغاز نو در عوض آن که گزیدی رخم بوسه بده بر سر این گاز نو از تو رخ همچو زرم گاز یافت می رسدم گر بکنم ناز نو چون نکنم ناز؟ که پنهان و فاش می رسدم خلعت و اعزاز نو خلعت نو بین که به هر گوشه اش تازه طرازی‌‌ست ز طراز نو پر همایی بگشا در وفا بر سر عشاق به پرواز نو مرد قناعت، که کرم‌های تو حرص دهد هر نفس و آز نو می به سبو ده، که به تو تشنه شد این قنق خابیه پرداز نو رنگ رخ و اشک روانم بس است سر مرا هر یک غماز نو گرم درآ گرم، که آن گرم دار صنعت نو دارد و انگاز نو بس کن، کین گفت تو نسبت به عشق جامهٔ کهنه‌‌ست ز بزاز نو مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4886