هم صدوا، هم عتبوا، عتابا ما له سبب تن و دل ما مسخراو، که می‌نپرد به جز بر او فما طلبوا سوی سقمی فطاب علی ما طلبوا عجب خبری که می‌دهدم، دم و غم او، کر و فر او فنی جلدی اذا عبسوا فکیف تری اذا طربوا مرا غم او چو زنده کند چگونه شوم ز منظر او فلا هرب اذا طلبوا ولا طرب اذا هربوا عجب، چه بود به هر دو جهان که آن نبود میسر او اری امما به سکروا ولا قدح ولا عنب حدث نشود شکر که خوری شکر چو چشد زشکر او لقد ملئت خواطرنا بهم عجبا وماالعجب سحر اثری زطلعت او، شبم نفسی زعنبر او سکت انا وهم سکتوا ولا سئموا ولا عتبوا خبر نکنم دگر که مرا رسید خبر زمخبر او فوا حزنی اذا حجبوا ویا طربی اذا قربوا درم بزند سری نکند که سر نبرد کس از سر او مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4891