ساقی فرخ رخ من، جام چو گلنار بده بهر من ار می‌ندهی، بهر دل یار بده ساقی دلدار تویی، چارهٔ بیمار تویی شربت شادی و شفا، زود به بیمار بده باده دران جام فکن، گردن اندیشه بزن هین، دل ما را مشکن، ای دل و دلدار بده باز کن آن میکده را، ترک کن این عربده را عاشق تشنه زده را، از خم خمار بده جان بهار و چمنی، رونق سرو و سمنی هین که بهانه نکنی، ای بت عیار بده پای چو در حیله نهی، وز کف مستان بجهی دشمن ما شاد شود، کوری اغیار بده غم مده و آه مده، جز به طرب راه مده آه ز بی‌راه بود، ره بگشا، بار بده ما همه مخمور لقا، تشنهٔ سغراق بقا بهر گرو پیش سقا، خرقه و دستار بده تشنهٔ دیرینه منم، گرم دل و سینه منم جام و قدح را بشکن، بی‌حد و بسیار بده خود مه و مهتاب تویی، ماهی این آب منم ماه به ماهی نرسد، پس ز مه ادرار بده مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4907