باده بده، باد مده، وز خودمان یاد مده روز نشاط است و طرب، برمنشین، داد مده آمده‌‌‌‌ام مست لقا، کشتهٔ شمشیر فنا گر نه چنینم، تو مرا هیچ دل شاد مده خواجه تو عارف بده‌یی، نوبت دولت زده‌یی کامل جان آمده‌یی، دست به استاد مده در ده ویرانهٔ تو، گنج نهان است ز هو هین ده ویران تو را نیز به بغداد مده والله تیره شب تو، به ز دو صد روز نکو شب مده و روز مجو، عاج به شمشاد مده غیر خدا نیست کسی در دو جهان هم نفسی هرچه وجود است تو را جز که به ایجاد مده گرچه درین خیمه دری، دان که تو با خیمه گری لیک طناب دل خود، جز که به اوتاد مده ساقی جان صرفه مکن، روز ببردی به سخن مال یتیمان بمخور، دست به فریاد مده ای صنم خفته ستان، در چمن و لاله ستان باده ز مستان مستان، در کف آحاد مده دانه به صحرا مکشان، بر سر زاغان مفشان جوهر فردیت خود هرزه به افراد مده چون بود ای دلشده چون؟ نقد بر از کن فیکون نقد تو نقد است کنون، گوش به میعاد مده هم تو تویی، هم تو منم، هیچ مرو از وطنم مرغ تویی، چوژه منم، چوژه به هر خاد مده آن که به خویش است گرو، علم و فریبش مشنو هست تو را دانش نو، هوش به اسناد مده خسرو جانی و جهان، وز جهت کوه کنان با تو کلندی‌‌ست گران، جز که به فرهاد مده بس کن، کین نطق خرد، جنبش طفلانه بود عارف کامل شده را سبحهٔ عباد مده مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4908