آمد یار و بر کفش جام میی چو مشعله گفت بیا حریف شو، گفتم آمدم، هله جام میی که تابشش جان ببرد ز مشتری چرخ زند ز بوی او بر سر چرخ، سنبله کوه ازو سبک شده، مغز ازو گران شده روح سبوکشش شده، عقل شکسته بلبله پاک نی و پلید نی، در دو جهان پدید نی قفل گشا کلید نی، کنده هزار سلسله تازه کند ملول را، مایه دهد فضول را آن که زند ز بی‌رهه راه هزار قافله پیش رو بدان شده، ره زن زاهدان شده دایهٔ شاهدان شده، مایهٔ بانگ و غلغله هر که خورد ز نیک و بد، مست بمانده تا ابد هر که نخورد تا رود جانب غصه بی‌گله غرقه شو اندر آب حق، مست شو از شراب حق نیست شو و خراب حق، ای دل تنگ حوصله هر که بدان گمان برد، از کف مرگ جان برد آن که نگویم آن برد، اینت عظیم منزله مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۸۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4911