به لاله دوش نسرین گفت، برخیزیم مستانه به دامان گل تازه، درآویزیم مستانه چو باده بر سر باده خوریم از گل رخ ساده بیا، تا چون گل و لاله، درآمیزیم مستانه چو نرگس شوخ چشم آمد، سمن را رشک و خشم آمد به نسرین گفت تا ما هم براستیزیم مستانه بت گل روی چون شکر، چو غنچه بسته بود آن در چو در بگشاد وقت آمد که درریزیم مستانه که جان‌ها کز الست آمد، بسی بی‌خویش و مست آمد ازان در آب و گل هر دم همی‌لغزیم مستانه دلا تو اندرین شادی، زسرو آموز آزادی که تا از جرم و از توبه، بپرهیزیم مستانه صلاح دیدهٔ ره بین صلاح الدین، صلاح الدین برای او ز خود شاید، که بگریزیم مستانه مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4916