دگر روز مهراج گردنفراز بسی کشتی آورد هر سو فراز به ایرانیان داد کشتی چو شست دگر کشتی او با سپه بر نشست ز کشتی شد آن آب ژرف از نهاد چو دشتی در آن کوه تازان ز باد تو گفتی که کیمخت هامون چو نیل به حمله بدرّد همی زنده پیل چو پیلی به میدان تک زودیاب ورا پیلبان با دو میدانش آب تکش تیز و رفتنش بی دست و پای نه خوردنش کام و نه خفتنش رای فزون خم خرطومش از سی کمند ز دندانش بر پشت ماهی گزند به رفتن برآورده پر مرغ وار همی ره به سینه خزیده چو مار گهی حلقه خرطومش اندر شکم گهی بسته با گاو و ماهی به هم یکی دشتش از پیش سیماب رنگ سراسر چو پولاد بزدوده زنگ زمینی بمانند گردان سپهر درو چون در آیینه دیدار چهر بیابانی آشفته بی سنگ و خاک مغاکش گهی کوه و گه کُه مغاک یکی دشت سیمین بی آتش به جوش گه آسوده از نعره گه با خروش بدیدن چنان کابگینه درنگ ز شورش چو کوبند بر سنگ سنگ دوان او در آن دشت و راه دراز گهی شیب تازنده گاهی فراز گهی چون یکی خانه در ژرف غار گهی چون دژی از بر کوهسار اسدی توسی : گرشاسپ‌نامه : رفتن گرشاسب به زمین سرندیب گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/49163