مرا گویی که چونی تو؟ لطیف و لمتر و تازه مثال حسن و احسانت، برون از حد و اندازه خوش آن باشد که میراند به سوی اصل شیرینی دران سیران سقط کرده هزاران اسب و جمازه همی کوشم به خاموشی، ولیکن از شکرنوشی شدم هم خوی آن غمزه، که آن غمزه‌‌ست غمازه دلا سرسخت و پا سستی، چنین باشند در مستی ولی بشتاب لنگانه، که می‌بندند دروازه بدان صبح نجاتی رو، بدان بحر حیاتی رو بزن سنگی برین کوزه، بزن نفطی دران کازه بهل می را به می خواران، بهل تب را به غم خواران که این را جملگی نقش است و آن را جمله آوازه که کنزا کنت مخفیا فاحببت بان اعرف برای جان مشتاقان، به رغم نفس طنازه تعالوا یا موالینا الی اعلی معالینا فان الجسم کالاعمی وان الحس عکازه الی نور هو الله، تری فی ضوء لقیاه کمال البدر نقصانا و عین الشمس خبازه مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4920