سبب هدیهٔ ایادی او نفس را مهتدی و هادی او در ره شرع و فرض و سنّت خویش منّت حق شمر نه منّت خویش نوربخش یقین و تلقین اوست هم جهان‌بان و هم جهان‌بین اوست چون پرستد تن گران او را چه شناسد روان و جان او را سنگ پاره است لعل کان آنجا بوالفضولست عقل و جان آنجا بی‌زبانی ثنا زبان تو بس هرزه‌گویی غم و زیان تو بس منّت کردگار هادی بین کادمی را زجمله کرد گزین از پسِ کفر اهل دینمان کرد به سیاهی سپیدبین‌مان کرد حضرتش را برای ماده و نر بی‌نیازی ز پیر و پیغمبر کرده از بهر رهبری شش میر گربه‌ای را فتی سگی را پیر تو مر آنرا که رخ به حق نارد بت شمر هرچه داند و دارد رهبرت لطف او تمام بُوَد چرخ از آن پس ترا غلام بود روی برتافته ز حضرت حق من نگویم که مردمست الحق سگ به از ناکسی که روی بتافت زانکه ناجسته سگ شکار نیافت سگ کهدانی از چه فربه شد نه ز تازی به کارها به شد خود ز رخسار صبح و پشت شفق در ره عشق پیش رو سوی حق روز کهْ بود که پرده‌در باشد شب که باشد که پرده‌گر باشد هرکه آمد بدو و گوش آورد خود نیامد که لطف اوش آورد هم از او دان که جان سجود کند کابر هم ز آفتاب جود کند هر هدایت که داری ای درویش هدیهٔ حق شمر نه کردهٔ خویش آل برمک ز جود کس گشتند با سخاوت چو همنفس گشتند نام ایشان چون روح باقی ماند ورچه گردون فنای ایشان خواند قوم این روزگار گرچه خوشند چون مگس شوخ چشم و دیده کشند به سخن چون شکر همه نوشند به سخا دل درند و جان جوشند سنایی غزنوی : حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه : الباب الاوّل: در توحید باری تعالی : فی‌الهدایة گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/49291