کرد روزی عمر به رهگذری سوی جوقی ز کودکان نظری همه مشغول گشته در بازی کرده هریک همی سرافرازی هریکی از پس مصارعتی بنمودی ز خود مسارعتی برکشیده برای خطّ و ادب جامه از سر برون به رسم عرب چون عمر سوی کودکان نگرید حشمتش پردهٔ طرب بدرید کودکان زو گریختند به تفت جز که عبدالله زبیر نرفت گفت عمّر ز پیش من به چه فن تو بنگریختی بگفتا من چه گریزم ز پیشت ای مُکرم نه تو بیدادگر نه من مُجرم نزد آنکس که دید جوهر خود چه قبول و چه رد چه نیک و چه بد میر چون جفت دین و داد بود خلق را دل ز عدل شاد بود ور بود رای او سوی بیداد ملک خود داد سر به سر بر باد نیک باشی ز دردسر رستی ور بدی جمله عهد بشکستی چون گرفتی ز عدل توشهٔ خویش مرکب تو بود دو منزل پیش آنچنان شو به حیرت آبادش که دگر یاد ناید از یادش سنایی غزنوی : حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه : الباب الاوّل: در توحید باری تعالی : حکایت گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/49302