مستی ده و هستی ده، ای غمزهٔ خماره تو دلبر و استادی، ما عاشق و این کاره ما بر سر هر پشته، گم کرده سررشته بیچارهٔ تو گشته، تو چارهٔ بیچاره صد چشمه بجوشانی در سینهٔ چون مرمر ای آب روان کرده از مرمر و از خاره ای سنگ سیه را تو کرده مدد دیده وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره ای نور روان کرده از پیه دو چشم ما واندیشه روان کرده از خون دل پاره مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4942