بی‌برگی بستان بین، کآمد دی دیوانه خوبان چمن رفتند از باغ سوی خانه زردی رخ بستان، کز فرقت آن خوبان بستان شده گورستان، زندان شده کاشانه ترکان پری چهره، نک عزم سفر کردند یک یک به سوی قشلق، از غارت بیگانه کی باشد کاین ترکان، از قشلق بازآیند؟ چون گنج بدید آید زین گوشهٔ ویرانه کی باشد کین مستان، آیند سوی بستان؟ سرسبز و خوش و حیران، رقصان شده مستانه زانبار تهی گردد، پر گردد پیمانه آن عالم انبار است، وین عالم پیمانه پیمانه چو شد خالی، زانبار بباید جست زانبار نهان کان جا پوسیده نشد دانه مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4944