معرفت را شرفت پناهِ شماست مغفرت را علف گناه شماست آدمی بهر بی‌غمی را نیست پای در گِل جز آدمی را نیست همه مقصود آفرینش اوست اهل تکلیف و عقل و بینش اوست عرش و فرش و زمان برای ویست وین تبه خاکدان نه جای ویست او در این خاک توده بیگانه است زانکه با عقل یار و همخانه است خنده و گریه آدمی داند زانکه او رنج و بی‌غمی داند شادی از اهل عقل بیگانه است آدمی را خود اندُه از خانه است غم در آنست کز تن آسانی بی‌غمی را تو غم هی خوانی غم ترا می‌خورد ز بی‌خطری تو چنان کس نه‌ای که غم نخوری چون ترا خورد و گشت فربه غم غم تو شد فزون و مردی کم علف غم تویی در این عالم چون تو رفتی علف نیابد غم سنایی غزنوی : حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه : الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی و احواله : در معنی آنکه عاقلان بی‌غم نباشند گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/49547