ای دلبر بی‌صورت صورتگر ساده وی ساغر پرفتنه به عشاق بداده از گفتن اسرار، دهان را تو ببسته وان در که نمی‌گویم، در سینه گشاده تا پرده برانداخت جمال تو نهانی دل در سر ساقی شد و سر در سر باده صبحی که همی‌راند خیال تو سواره جان‌های مقدس عدد ریگ، پیاده وان‌ها که به تسبیح بر افلاک بنامند تسبیح گسستند و گرو کرده سجاده جان طاقت رخسار تو بی‌پرده ندارد وز هر چه بگوییم، جمال تو زیاده چون اشتر مست است مرا جان ز پی تو بر گردن اشتر تن من بسته قلاده شمس الحق تبریز دلم حاملهٔ توست کی بینم فرزند بر اقبال تو زاده؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4955