رندان همه جمعند درین دیر مغانه درده تو یکی رطل، بدان پیر یگانه خون ریزبک عشق در و بام گرفته‌ست وان عقل گریزان شده از خانه به خانه یک پرده برانداخته آن شاهد اعظم از پرده برون رفته همه اهل زمانه آن جنس که عشاق درین بحر فتادند چه جای امان باشد و چه جای امانه؟ کی سرد شود عشق ز آواز ملامت؟ هرگز نرمد شیر ز فریاد زنانه پرکن تو یکی رطل زمی‌های خدایی مگذار خدایان طبیعت به میانه اول بده آن رطل بدان نفس محدث تا ناطقه‌‌اش هیچ نگوید ز فسانه چون بند شود نطق، یکی سیل درآید کز کون و مکان هیچ نبینی تو نشانه شمس الحق تبریز، چه آتش که برافروخت احسنت، زهی آتش و شاباش زبانه مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4959