آن جوانی به درد می‌نالید گفت پیری چو آن چنانش دید کز چه می‌نالی ای جوان نبیل گفت کز جور دبّه و زنبیل جبه بر من قبا شد از غم دل پیرهن چون عبا شد از غم دل چند گه شد که من زنی دارم خویش و پیوند بر زنی دارم جفت پر کبر نیش بی‌شهد است گل رعنا دو روی و بد عهدست پنج ماهه است و یازده ساله نکند کار گاو گوساله هرکه در دام زن نیفتادست عقل شاگرد و او چو استادست وآنکه بر کس بخیره گردد رُس عیش او گنده‌دان چو درگه کس اندرین طارم طرب بنوی راست گویم اگر ز من شنوی کمر کیر خیره لرز بود کیسهٔ کس فراخ‌درز بود زن که دارد به سوی حمدان رای حمد حمدان کند نه حمد خدای آورد کدخدای را به کله نان بازار و خانهٔ بغله برهی گر کنی به فردی خوی از خوشی خشو و ننگ ننوی یافت امروز فضل عمره و حج هرکرا داد حق ز فرج فرج سنایی غزنوی : حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه : الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین : حکایت و مثل گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/49724