ای گشته دلت چو سنگ خاره با خاره و سنگ، چیست چاره؟ با خاره چه چاره شیشه‌ها را؟ جز آنک شوند پاره پاره زان می‌خندی چو صبح صادق تا پیش تو جان دهد ستاره تا عشق کنار خویش بگشاد اندیشه گریخت بر کناره چون صبر بدید آن هزیمت او نیز بجست یک سواره شد صبر و خرد، بماند سودا می گرید و می‌کند حراره خلقی زجدایی عصیرت بر راه فتاده چون عصاره هر چند شده‌ست خون جگرشان چستند درین ره و چکاره بیگانه شدیم بهر این کار با عقل و دل هزارکاره العشق حقیقه الاماره والشعر طباله الاماره احذر فامیرنا مغیر کل سحر لدیه غاره اترک هذا وصف فراقا تنشق لهوله العباره بگریخت امام، ای موذن خاموش فرو رو از مناره مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4981