ماییم و دو چشم و جان خیره بنگر تو به عاشقان خیره تو چون مه و ما به گرد رویت سرگشته چو آسمان خیره عقل است شبان به گرد احوال فریاد از این شبان خیره در دیده هزار شمع رخشان وین دیده چو شمعدان خیره از شرق به غرب موج نور است سر می‌کند از نهان خیره بیرون ز جهان مرده شاهی‌ست وز عشق یکی جهان خیره گویی که مرا ازو نشان ده خیره چه دهد نشان خیره؟ از چشم سیه سپید پرخون کز چشم بود زبان خیره در روی صلاح دین تو بنگر تا دریابی بیان خیره مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4982