ای ز هندستان زلفت ره زنان برخاسته نعره از مردان مرد و از زنان برخاسته آتش رخسار تو در بیشهٔ جان‌ها زده دود جان‌ها برشده، هفت آسمان برخاسته جوی‌های شیر و می پنهان روان کرده ز جان وزمعانی ساقیان همچو جان برخاسته کفر را سرمه کشیده، تا بدیده کفر نیز شاهد دین را میان مومنان برخاسته تن چو دیوار و پس دیوار افتاده دلی در بیان حال آن دل، این زبان برخاسته رو خرابی‌ها نگر در خانهٔ هستی زعشق سقف خانه درشکسته، آستان برخاسته گر چه گوید فارغم از عاشقان، لیکن ازو بر سر هر عاشقی، صد مهربان برخاسته شمس تبریزی چو کان عشق باقی را نمود خون دل یاقوت وار از عکس آن برخاسته مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4987