از همه سو، از چار جانب، از آن سو که به‌ظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبک‌خیز و دَم‌دَمی و حتا از آن سویِ دیگر که هیچ نیست نه له‌لهِ تشنه‌کامیِ صحرا نه درخت و نه پرده‌ی وهمی از لعنتِ خدایان، ــ از چار جانب راهِ گریز بربسته است. درازای زمان را با پاره‌ی زنجیرِ خویش می‌سنجم و ثقلِ آفتاب را با گوی سیاهِ پای‌بند در دو کفه می‌نهم و عمر در این تنگنایِ بی‌حاصل چه کاهل می‌گذرد! □ قاضیِ تقدیر با من ستمی کرده است. به داوری میانِ ما را که خواهد گرفت؟ من همه‌ی خدایان را لعنت کرده‌ام همچنان که مرا خدایان. و در زندانی که از آن امیدِ گریز نیست بداندیشانه بی‌گناه بوده‌ام! ۱۳۳۶ احمد شاملو : باغ آینه : دادخواست گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/501106