در چارراه‌ها خبری نیست: یک عده می‌روند یک عده خسته بازمی‌آیند و انسان ــ که کهنه‌رند خدایی‌ست بی‌گمان ــ بی‌شوق و بی‌امید برای دو قرصِ نان کاپوت می‌فروشد در معبرِ زمان. □ در کوچه پُشتِ قوتیِ سیگار شاعری اِستاد و بالبداهه نوشت این حماسه را: «ــ انسان، خداست. حرفِ من این است. گر کفر یا حقیقتِ محض است این سخن، انسان خداست. آری. این است حرفِ من!» . . . . . . . . . . . . . . . از بوقِ یک دوچرخه‌سوارِ الاغِ پست شاعر ز جای جَست‌و... ...مدادش، نوکش شکست! ۲۸ آذرِ ۱۳۳۹ احمد شاملو : لحظه‌ها و همیشه : حماسه؟ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/501121