ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد که با همه‌ی جمع چه تنها نشسته‌ای! ــ تنها نشسته‌ام؟ نه که تنها فارغ از من و از ما نشسته‌ام. □ ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد که چه ویران نشسته‌ای! ــ ویران؟ ویران نشسته‌ام؟ آری، و به چشم‌اندازِ امیدآبادِ خویش می‌نگرم. □ ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد، که تنها نشسته‌ای کنارِ دریچه‌ی خُردت. ــ آسمانِ من آری سخت تنگ‌چشمانه به قالب آمد. □ ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد، که اندُه‌گنانه نشسته‌ای کنارِ دریچه‌ی خُردی که بر آفاقِ مغربی می‌گشاید. ــ من و خورشید را هنوز امیدِ دیداری هست، هر چند روزِ من آری به پایانِ خویش نزدیک می‌شود. □ ــ نظر در تو می‌کنم ای بامداد... ۱۳۴۸ احمد شاملو : مرثیه‌های خاک : شامگاهی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/501152