که زندانِ مرا بارو مباد جز پوستی که بر استخوانم. بارویی آری، اما گِرد بر گِردِ جهان نه فراگردِ تنهاییِ جانم. آه آرزو! آرزو! □ پیازینه پوستوار حصاری که با خلوتِ خویش چون به خالی بنشینم هفت دربازه فراز آید بر نیاز و تعلقِ جان. فروبسته باد آری فروبسته باد و فروبسته‌تر، و با هر دربازه هفت قفلِ آهن‌جوشِ گران! آه آرزو! آرزو! ۱۳۴۸ احمد شاملو : شکفتن در مه : که زندانِ مرا بارو مباد گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/501159