شبِ ایرانشهر جهان را بنگر سراسر که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود از خویش بیگانه است. و ما را بنگر بیدار که هُشیوارانِ غمِ خویشیم. خشم‌آگین و پرخاشگر از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری می‌کنیم، نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم تا از قابِ سیاهِ وظیفه‌یی که بر گِردِ آن کشیده‌ایم خطا نکند. و جهان را بنگر جهان را در رخوتِ معصومانه‌ی خوابش که از خویش چه بیگانه است! □ ماه می‌گذرد در انتهای مدارِ سردش. ما مانده‌ایم و روز نمی‌آید. ۲۳ آذرِ ۱۳۵۷ لندن احمد شاملو : ترانه‌های کوچک غربت : هجرانی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/501210