می‌شناسی ــ به خود گفته‌ام ــ همانم که تو را سُفته‌ام بسی پیش از آنکه خدا را تنهایی‌ آدمکش بر سرِ رحم آرد: بسی پیش از آن که جانِ آدم را پوک‌ترین استخوانِ تنش همدمی شود بُرَنده جامه به سیب و گندم بَردَرنده ازراه‌دربَرنده یا آزادکننده به گردنکشی. ــ غضروف‌پاره‌ی جُداسری. □ می‌شناسی ــ به خود گفته‌ام ــ همانم که تو را ساخته‌ام تو را پرداخته‌ام غَرّه‌سرترین و خاکسارترین. ــ مهری بی‌داعیه به راهت آورد گرفت‌ات آزادت کرد بازت داشت بر پایت داشت و آنگاه گردن‌فراز به پای غرورآفرینَت سر گذاشت. □ می‌شناسی، می‌دانم همانم. ۵ شهریورِ ۱۳۶۸ خانه‌ی دهکده احمد شاملو : مدایح بی‌صله : حوای دیگر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/501269