مطرب درآمد با چکاوکِ سرزنده‌یی بر دسته‌ی سازش. مهمانانِ سرخوشی به پایکوبی برخاستند. از چشمِ ینگه‌ی مغموم آنگاه یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را قطره‌یی به زیر غلتید. □ عروس را بازوی آز با خود برد. سرخوشانِ خسته پراکندند. مطرب بازگشت با ساز و آخرین زخمه‌ها در سرش شاباشِ کلان در کلاهش. تالارِ آشوب تهی ماند با سفره‌ی چیل و کرسی‌ باژگون و سکّوبِ خاموشِ نوازندگان و چکاوکی مُرده بر فرشِ سردِ آجُرش. ۶ فروردینِ ۱۳۶۴ احمد شاملو : در آستانه : حکایت گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/501276