شب سراسر زنجيرِ زنجره بود تا سحر، سحرگه به‌ناگاه با قُشَعْريره‌ی درد در لطمه‌ی جانِ ما جنگل از خواب واگشود مژگانِ حيرانِ برگش را پلکِ آشفته‌ی مرگش را، و نعره‌ی اُزگَلِ ارّه‌ زنجيری سُرخ بر سبزیِ‌ نگرانِ دره فروريخت. □ تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آريم دلشکسته به‌ترکِ کوه گفتيم. ۱۲ شهريورِ ۱۳۷۲ احمد شاملو : در آستانه : خاطره گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/501285