در خانهٔ دل ای جان آن کیست ایستاده؟ بر تخت شه که باشد جز شاه و شاه زاده؟ کرده به دست اشارت کز من بگو چه خواهی؟ مخمور می چه خواهد جز نقل و جام و باده؟ نقلی ز دل معلق، جامی ز نور مطلق در خلوت هوالحق، بزم ابد نهاده ای بس دغل فروشان، دربزم باده نوشان هش دار تا نیفتی، ای مرد نرم و ساده در حلقهٔ قلاشی، زنهار تا نباشی چون غنچه چشم بسته، چون گل دهان گشاده چون آینه است عالم، نقش کمال عشق است ای مردمان که دیده‌ست جزوی ز کل زیاده؟ چون سبزه شو پیاده، زیرا درین گلستان دلبر چو گل سوار است، باقی همه پیاده هم تیغ و هم کشنده، هم کشته هم کشنده هم جمله عقل گشته، هم عقل باد داده آن شه صلاح دین است، کو پایدار بادا دست عطاش دایم در گردنم قلاده مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5013