نخستین از غلظه‌ی پنیرک و مامازی سر برآورد. (نخستین خورشید... بی‌خبر...) و دومین از جیفه‌زارِ مداهنت سر برکرد. (دیگر روز... از جیفه‌زارِ مداهنت... خورشیدِ روزِ دیگر...) سومین اندوهِ انتظار را بود از اندوهِ انتظار بی‌خبر. و چارمین حیرتِ بی‌حاصلی را بود از حیرتِ بی‌حاصلی بهره سوته‌تر. پنجمین آهِ سیاهی را مانستی یکی آهِ سیاه را. آنگاه خورشیدِ ششم ملالِ مکرر شد: آونگِ یکی ماهِ ناتمام به بدل چینیِ کاسه‌ی آسمانی شکسته درآویخته. و آنگاه خورشیدِ هفتمین در اشکی بی‌قرار غوطه خورد: اشکی بی‌قرار، بدری سیاقلم جویده‌جویده ریخته‌واریخته. □ و بیهوده ما هنوز انتظاری بی‌تاب می‌بردیم: ما هنوز هشتمین خورشید را چشم همی‌داشتیم: (شاید را و مگر را بر دروازه‌ی طلوع) ــ که خورشیدِ نخستین هم به تکرار سر برآورد تا عرصه کند آسمانِ پیرزاد را به بازی‌بازی در غلظه‌ی بوناکِ پنیرک و مامازی. ۲۴ فروردینِ ۱۳۷۸ احمد شاملو : حدیث بی‌قراری ماهان : نخستين از غلظه‌ی پنيرک... گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/501321