ای کهربای عشقت، دل را به خود کشیده
دل رفته، ما پی دل چون بیدلان دویده
دزدیده دل ز حسنت، از عشق جامه واری
تا شحنهٔ فراقت دستان دل بریده
از بس شکر که جانم از مصر عشق خورده
نی را ز نالهٔ من در جان شکر دمیده
در سایههای عشقت، ای خوش همای عرشی
هر لحظه باز جانها تا عرش برپریده
ای شاد مرغزاری، کان جاست ورد و نسرین
از آب عشق رسته، وین آهوان چریده
دیده ندیده خود را، واکنون ز آینهی تو
هر دیده خویشتن را در آینه بدیده
سرنای دولت تو، ای شمس حق تبریز
گوش رباب جانی برتافته شنیده
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۹۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5016