می رفتیم، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه ! راهی بود از ما تا گل هیچ . مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست. می خواندیم : بی تو دری بودم به برون، و نگاهی به کران، و صدایی به کویر. می رفتیم، خاک از ما می ترسید، و زمان بر سر ما می بارید. خندیدیم: ورطه پرید از خواب ، و نهان ها آوایی افشاندند. ما خاموش ، و بیابان نگران، و افق یک رشته نگاه. بنشستیم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهایی، و زمین ها پر خواب. خوابیدیم. می گویند: دستی در خوابی گل می چید. سهراب سپهری : شرق اندوه : تا گل هیچ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502003